727– فالوده در بيابان!
چهارشنبه دوم آذر 1384
**************************************************
درويشي ميگفت: روزي با
چند نفر از دوستان به سفر ميرفتم، به بياباني بزرگ رسيديم. با هم صحبت ميكرديم
كه چه كسي بيشتر از همه به خداوند توكل دارد و روزي خود را فقط از او ميخواهد؟
درويشي
بود كه تصميم گرفت قدرت توكل خود را به ديگران نشان دهد. او ميخواست با اين كار
درسي واقعي به بقيه بدهد. آن درويش قسم خورد كه هيچ چيز نخورد و از كسي هم چيزي
نگيرد تا هنگامي كه خداوند به او فالوده بدهد.
وقتي كه
شب شد غذايي را سر سفره گذاشتيم و مشغول خوردن شديم!
اما آن
درويش دست به غذا نزد. روز بعد هم چيزي نخورد و كمكم ضعيف و بيحال شد.
بعضي از دوستان گفتند كه اين مرد خيلي
نادان است. وسط بيابان در پي فالوده ميگردد. آدم بايد عقل داشته باشد، مگر وسط
بيابان هم فالوده پيدا ميشود؟
آنها او را همانجا گذاشتند و به راه خود
رفتند، اما من پيش او ماندم. روز بعد به راه خود ادامه داديم! رفتيم و رفتيم تا
اينكه نزديك غروب به دهي رسيديم.
مسجد ده
را پيدا كرديم و وارد آن شديم و كمي استراحت كرديم. نيمههاي شب بود كه در مسجد را
زدند. در را باز كردم و پيرزني را ديدم كه سيني روي سر خود گذاشته. او گفت: شما
غريبهايد يا اهل همين آبادي؟
گفتم:
غريبهايم. پيرزن سيني را جلوي ما گذاشت و دستمال روي آنرا برداشت!
به حيرت
ديديم كه داخل ظرف پر از فالوده است.
پيرزن به
آن درويش گفت: بفرمائيد بخوريد، و ما نيز فالودهها را خورديم.
من از
پيرزن پرسيدم: چطور شد كه نيمه شب براي غريبهها فالوده آوردهاي.
او گفت:
كدخداي اين ده مردي بهانهگير و عصباني است. در اين وقت شب هوس فالوده كرده و همه
مجبور شدند كه برايش فالوده درست كنند! اما او خيلي عجله داشت. درست شدن فالوده
كمي طول كشيد و او هم از شدت عصبانيت قسم خورد كه دست به فالوده نزند و به هيچ كس
هم ندهد مگر اينكه غريبه باشد.
او گفت كه
حتماً بايد غريبهها اين فالودهها را بخورند.
من هم
فالودهها را برداشتم آوردم كه غريبهاي پيدا كنم تا فالودهها را بخورد. من ميدانستم
كه غريبهها معمولاً رهگذرند و شبها در مسجد ميخوابند. اين بود كه آمدم به اين
مسجد و شما را پيدا كردم. به همين سبب، از شما خواهش كردم كه فالودهها را بخوريد.
اين را هم بدانيد كه اگر نميخورديد، شما را به زور وادار ميكردم كه فالودهها را
بخوريد.
پيرزن كه
رفت، به آن درويش گفتم: توكل و ايمان تو را به چشم خود ديدم و فهميدم كه با توكل
ميشود حتي در وسط بيابان هم به فالوده رسيد. به راستي كه هر وقت انسان چيزي را
فقط از خدا بخواهد و صبر كند، آن چيز هر چه كه باشد خداوند آن را به او خواهد
بخشيد.
با آرزوی موفقیت، X-Team